آخرین دیدار تلخ |
|||
من وقتی به دنیا آمدم چیزی در گوشم طنین کرد و گفت تا آخر عمرت با تو خواهم بود
گفتم تو کیستی : گفت من غم هستم خندیدم و گفتم : فکر کردم که غم عروسکی است که با آن بازی خواهم کرد بعد ها دیدم که من عروسکی هستم که غم با من بازی می کندشب را دوست دارم غم را دوست دارم به در گاه خدا نالم همیشه
نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |